من آن نیم که مرا بی تو جان تواند بود


من آن نیم که مرا بی تو جان تواند بود

دل زمانه و برگ جهان تواند بود
دل زمانه و برگ جهان تواند بود
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
در این چنین سر و توشم توان تواند بود
در این چنین سر و توشم توان تواند بود
اگر ز حال منت نیست هیچ گونه خبر
اگر ز حال منت نیست هیچ گونه خبر
که حال من ز غمت بر چه سان تواند بود
که حال من ز غمت بر چه سان تواند بود
چرا اگر به همه عمر ناله ای شنوی
چرا اگر به همه عمر ناله ای شنوی
به طعنه گویی کار فلان تواند بود
به طعنه گویی کار فلان تواند بود
جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن
جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن
برات عهد و وفا ناروان تواند بود
برات عهد و وفا ناروان تواند بود
در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
همه صدای خم آسمان تواند بود
همه صدای خم آسمان تواند بود
اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان
اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان
در این جهان چو نیابی در آن تواند بود
در این جهان چو نیابی در آن تواند بود